محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

ديشب خوابتو ديدم به خدا

  خيلي برام جالبه. من كه كلاً‌ خداي خواب ديدنم تا به امروز هيچ خوابي درموردت نديده بودم جز همون خوابي كه باعث لو رفتن بارداري مامانيت شد. هموني كه شب نيمه شعبان ديدم. ماماني و باباييت گفتن مي خوان برن و يه ماهي انتخاب كنن و من ديدم كه از بين يه عالمه ماهي كه هركدوم توي يه ظرف كوچكي قرارداشتن،‌ يه ماهي رو انتخاب كردن كه مژه هاي بلندي داشت و در عين اينكه درشتر از بقيه بود يه ظرافت خاصي داشت. از اونجا بود كه رفتم تو نخ ماماني و باباييت و كشف كردم كه ممكنه تو، تو دل مامانيت باشي. مامان جونم تا به شك من پي برد، رفت زير زبون مامانيت و فهميديم بعله!‌ خاله هدي يه چيزي سرش ميشه! ولي بعد از اون هيچ خوابي درموردت نديدم و هيچ انر...
16 آبان 1390

چهار ماه و ده روزگیت مبارک.

فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ هنگامي كه كار آن را به پايان رسانيدم و در او از روح خود دمیدم   عروسکم امروز یا فردا چهار ماه و ده روزگیته. موقعی هست که خدا بر تو و بر ما منت میذاره و از روح خودش در وجود عزیزم میدمه. عروسکم مواظب روح خدا باش. مثل مامانت تو فراز و نشیبهای دنیا گمش نکنی.  قربون روح پاکت برم.ایشالله همیشه روحت آسمانی بمونه. التماس دعا عروسک. نویسنده:مامان نی نی ...
14 آبان 1390

هفته گذشته چگونه گذشت؟

سلام عروسکم الان یک هفته ای هست که میخواستم خاطرات عزیزم رو بنویسم اماADSL قطع بود و بابایی هم انقدر سرش شلوغ بود که تا وصلش کرد طول کشید.عزیزم الان يه 10-12 روزی میشه که تکون خوردنهاتو احساس میکنم. تکون که نه مثل اینکه تو شکم مامانی ماهی داره شنا میکنه. تکون خوردنهات مثل ترکیدن حبابه. ماهی کوچولو عاشقتم.   عروسکم شنبه 7 آبان با بابایی رفتیم دکتر تا صدای قلبت رو واسه اولین بار بشنویم.بابایی از سر کار اومده بود. هم روزه بود و هم خسته. ولی به عشق شما بلند شد و رفتیم دکتر. اما امان از عاشقی، مامانی تاریخ رو اشتباه کرده بود واسه هشتم وقت داشتیم. یکشنبه هشتم من خونه مامانم بود که بابا اونجا اومد دنبالم و رفتیم دکتر. خیلی هیجان داشتیم....
14 آبان 1390

ختم قرآن

سلام عروسکم کلی وقت بود واسه عزیزم مطلب ننوشته بودم عروسکم آخه مامان گرفتاریش زیاد شده.کارای خونه هست   رسیدگی به عزیزم هست سرکار که میرم .و امان از این کار!  گلم ببخشید میدونم روزایی که میرم سرکار خیلی فشار بهت میاد و خسته  میشی آخه تا صبحم نمیذاری مامان از کمردرد بخوابه ولی اشکال نداره حالا   فعلا یکی دو شیفت مامانی مرخصی گرفته و نمیره سرکار تا یه کم  استراحت کنه ایشالله ماه دیگه که رفتم صدای قلب کوچولوتو بشنوم یه  یکماهی مرخصی میگیرم تا دوتایی حسابی استراحت کنیم.  عزیزم الان  دوهفته ای هست که با مامان جون و عمه جونا برنامه ختم قرآن واسه سلامتی آقا امام ...
14 آبان 1390